اقتصاد مارکسی
From Wikipedia, the free encyclopedia
اقتصاد مارکسی (انگلیسی: Marxian economics) مکتبی اقتصادی بر پایهٔ آثار کارل مارکس است که در آن نیروی کار موجد و رشددهنده سرمایه در فرایند انباشت سرمایه است. این نظریه بر آن است که ارزش کالاها و خدمات صرفاً شامل هزینهٔ نیروی کار (دستمزد) و هزینه سرمایه (ماشین آلات، ابزارو مواد) نیست بلکه در ارزش یک کالا، کار مازاد نیروی کار نیز وجود دارد و همین کار مازاد کارگر است که منبع سود سرمایهدار میشود. این مکتب به رویکرد کلاسیک مبتنی بر نظریهٔ بهرهوری و دستمزدهای آدام اسمیت نگاهی منتقدانه دارد.[1]
بخش آغازین این مقاله ممکن است در برابر اندازهٔ کل آن بسیار بلند باشد. |
اقتصاد مارکسی یا مکتب اقتصادی مارکس بر مجموع عقایدی دلالت میکند که ترسیمکننده پایه و اساس انتقادی به اقتصاد سیاسی کلاسیک است و اولینبار توسط کارل مارکس و فردریش انگلس مطرح شد. اقتصاد مارکسی به چندین نظریه متفاوت نسبت داده میشود و شامل چندین مکتب فکری است که گاهی باهم در تضاد هستند. در بسیاری از موارد آنالیز مارکسی به عنوان کاملکننده و متمم دیگر رهیافتهای اقتصادی استفاده میشود. از آنجایی که لزوماً هرکسی که از لحاظ سیاسی مارکسیست است از لحاظ اقتصادی مارکسی نیست این دو صفت در کنار هم استفاده میشوند تا به جای هم و به عنوان مترادف. اقتصاد مارکسی خود را با آنالیز بحران در سرمایهداری، نقش و توزیع مازاد تولید و مازاد ارزش در انواع مختلف سیستمهای اقتصادی، طبیعت و اصل ارزش اقتصادی، تأثیر طبقات اجتماعی و نزاع طبقات بر فرایند اقتصادی و سیاسی بشدت درگیر میکند. اقتصاد مارکسی، به خصوص در مجامع علمی، متمایز از مارکسیسم به عنوان یک ایدئولوژی سیاسی است همچنان که جنبههای دستوری تفکر مارکسیستی، با این ایده که «رویکرد اصلی مارکس برای فهمیدن اقتصاد و توسعه اقتصادی از لحاظ فکری از دفاع مارکس از سوسیالیسم انقلابی مستقل است» متمایز است. اقتصاددانان مارکسی بهطور کامل متکی به دستاوردهای مارکس و دیگر مارکسیستهای شناختهشده نشدند اما طیفی از منابع مارکسیستی و غیر مارکسیستی را استفاده کردند. اگرچه مکتب مارکسی به عنوان یک مکتب هتردکس در نظر گرفته میشود اما ایدههای برآمده از اقتصاد مارکسی به اقتصاد رایج در زمینه فهم اقتصاد جهانی کمک کردهاست؛ بعضی از مفاهیم اقتصاد مارکسی، به خصوص آنهایی که مربوط به انباشت سرمایه و چرخهها تجاری، برای مثال تخریب خلاقانه هستند، برای استفاده در نظام سرمایهداری قرار گرفتهاند. شاهکار مارکس در اقتصاد سیاسی Das Kapital (سرمایه: نقدی بر اقتصاد سیاسی) در سه مجلد بود که فقط جلد اول آن در زمان حیاتش به چاپ (۱۸۶۷) رسید و مابقی آن توسط فردریش انگلس از دستنوشتههای مارکس انتشار یافت. یکی از کارهای اولیه مارکس، نقدی بر اقتصاد سیاسی، اکثراً در Das Kapital ثبت شدهاست، مخصوصاً در ابتدای جلد یک. دستنوشتههای مارکس باعث آمادهسازی برای نوشتن das capital شد که در سال ۱۹۳۹ تحت نام طرح اساسی چاپ شد. (ویکی لاتین)
در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم نظام سرمایهداری علیرغم نظریه اسمیت به سوی سیستم انحصارات و رقابت انحصاری گرایش پیدا کرد. از سوی دیگر اجرای سیاست کلاسیکها دربارهٔ آزادی کامل تجارت همراه با گرایش سرمایهداری انحصاری سبب شد که تمرکز سرمایه به وجود آید و کارفرمایان از آن برای بهرهبرداری از شیوههای فنی جدید استفاده کنند و مقدار تولید را افزایش دهند ولی در عین حال باعث شد که اقتصاد با نتایج نامطلوبی که از نظر اسمیت ممکن نیست رو به رو شود. افزایش ساعات کار کارگران و به کار گماردن خردسالان شرایط نامناسبی در انگلستان به وجود آورده بود. گرچه سطح زندگی مردم در نتیجه بهرهبرداری از فنون جدید بالا رفته بود، تجمع سرمایه و بهرهبرداری انحصاری از آن باعث شد که توزیع درآمدها به طرزی نامساوی صورت گیرد. بدبینی مالتوس به آینده سرمایهداری در مکتب کلاسیک در آثار مارکس به شکل جدید احیا شد. بنظر مارکس مکانیسم تحولات اجتماعی و جبر تاریخ مبارزه طبقاتی است که زندگی اجتماعی را تحت تأثیر قرار میدهد. مارکس از هدف سوسیالیستهای خیالی مبنی بر از بین بردن اختلاف طبقاتی و ایجاد یک جامعه اشتراکی الهام میگیرد ولی با روش آنها برای رسیدن به سوسیالیسم مخالف است. به نظر مارکس کاپیتالیسم (سرمایهداری) دارای یک وظیفه اقتصادی است و آن صنعتی کردن جامعه است. با تکامل تاریخی خود این سیستم وظیفه خود را انجام میدهد و به تدریج تضادهای طبقاتی را به وجود میآورد. این تضادها که منجر به انقلاب کارگری میشود سرمایهداری را از بین میبرد و سوسیالیسم را جانشین آن میکند. مارکس سوسیالیسم خود را سوسیالیسم علمی میداند و معتقد است که سوسیالیستهای خیالی هیچ گونه کمک علمی به درک تحولات اجتماعی نکردهاند؛ زیرا معتقدند که ممکن است مسیر تاریخ موافق سلیقه آنها و بدون توجه به قوانین علمی تغییرات اجتماعی عوض شود. از این رو مارکس با طرح تئوری مخصوصی به نام تئوری توسعه اقتصادی سرمایهداری و تبدیل آن به سوسیالیسم خود را اولین سوسیالیست علمی تلقی میکند. اساس مارکسیسم برای فرایند تکامل تاریخی بر مادیگرایی یا ماتریالیسم است. در این فلسفه هر تحول تاریخی ناشی از تغییراتی است که از ابزار تولید و نحوه یا روش تولید پدید میآید. از نظر مارکس هر جامعه از یک زیربنا و روبنا تشکیل شدهاست، زیربنای جامعه ماهیت مالکیت را نشان میدهد و طرز استفاده از ابزار تولید را مشخص میکند. روبنای جامعه سیستم سیاسی، اجتماعی و مذهبی را تشکیل میدهد. تغییرات روبنا ناشی از تغییرات زیربنا است. به عبارت دیگر یگانه عامل تحولات تاریخی همانا عامل اقتصادی است که خود ناشی از تکامل ابزار تولید و همچنین روابط اجتماعی حاصل از آن است. بدین ترتیب وضعیت اقتصادی هر جامعه تنها عاملی است که اوضاع سیاسی، اجتماعی، فکری و دیگر پدیدههای اجتماعی را معین میسازد. وضعیت اقتصادی به نوبه خود عللی دارد که همان روش تولید، وضع نیروهای تولیدی و ابزار تولید است. ابزار تولید بر طبق تکامل و تضادهای خود حرکت تاریخی را به وجود میآورد.[2]