فلسفه روسی
From Wikipedia, the free encyclopedia
فلسفه روسی (انگلیسی: Russian philosophy) نامی کلی برای میراث فلسفی متفکران روسی است.
در تاریخنگاری، در مورد خاستگاه فلسفه روسی، دورهبندی و اهمیت فرهنگی آن اتفاق نظر وجود ندارد. مرزهای تاریخی فلسفه روسیه مستقیماً به محتوای فلسفیای بستگی دارد که میتوان در تاریخ فکری روسیه دید. از قرن ۱۹، مراحل «پیشا پتری» یا «روسی قدیم» و «پسا پتری» یا «روشنگری» در توسعه فلسفه روسی متمایز شدهاست. در تاریخنگاری مدرن، دوره سوم، یعنی «شوروی» نیز متمایز است. با شروع از تفکر دینی، ارشماندریت گابریل، اولین مورخ فلسفه روسی، منشأ آن را در «آموزههای» تعلیمی ولادیمیر مونوماخ دید و بدین ترتیب فلسفه روسی را تا کاتبان روسی باستان امتداد داد. تعدادی از مورخان بزرگ فلسفه روسیه تمایل دارند که فلسفه را در مرزهای محدودتری ببینند: فلسفه روسی یک پدیده مستقل است که در عصر پتر کبیر شکل گرفتهاست.
تقلیل فلسفه روسی به پارادایم روشنگری با توجه به تقلیل میراث فلسفی روسیه در دورههای پیشین بارها مورد انتقاد قرار گرفتهاست. بحث در مورد خاستگاه و مرزهای فلسفه روسی تا به امروز فروکش نکردهاست، اگرچه در اکثر مقالات تاریخی و فلسفی مدرن، فلسفه روسی پدیدهای از فرهنگ فکری روسیه در نظر گرفته میشود که ریشه در ادبیات الهیاتی و تعلیمی روسیه باستان دارد (کلیمنت اسمولیاتیچ، کریک نووگورودی، کریل توروفسکی و دیگران از اولین فیلسوفان روسی هستند.
بهگفته نیکولای لاسکی، ویژگیهای بارز فلسفه روسی عبارتند از: کیهانگرایی، سوفیولوژی، سوبورنست، متافیزیک، دینگرایی، شهودگرایی، پوزیتیویسم، واقعگرایی (هستیگرایی).
سمیون فرانک فلسفه روسی را با اشاره به جداییناپذیری معانی عقلانی و اخلاقی ذاتی متفکران روسی و ذاتی کلمه پراودا توصیف کرد. همچنین نیکولای بردیایف به ویژگی تلاشی اندیشه روسی اشاره کرد که «برای خود یک جهانبینی توتالیتر و کلنگر ایجاد کند که در آن پراودا-حقیقت با پراودا-عدالت ترکیب شود».[1]
به گفته پروفسور آندری سوخوف، هیچ فلسفه دیگری این همه تأمل در مورد سرنوشت کشور ندارد.[2] محقق ماریا وارلاموا نیز عنوان کرده که در روسیه، افلاطون شخصیت بسیار مهمتری از ارسطو است.[3]
پروفسور نینا دمیتریوا خاطرنشان میکند که «اندیشه فلسفی روسیه تا پایان سده ۱۹ تا ۲۰ عمدتاً در جریان اصلی نقد ادبی و روزنامهنگاری با تمرکز اصلی بر موضوعات اجتماعی - سیاسی و اخلاقی و در دهههای پایانی سده ۱۹ توسعه یافت. در قرن حاضر اندیشمندان عرفانی و مذهبی شروع به ایجاد لحن در فلسفه دانشگاهی و به اصطلاح آزاد کردند.[4]
پروفسور، دکترای علوم تاریخی ناتالیا وروبیووا در کار خود «تاریخ فرهنگ معنوی روسیه» اشاره میکند، محققان مدرن عدم وجود یک سیستم اصلی فلسفی ملی اسلاو-روس را فرض میکنند و سیستم فلسفه روسیه را پدیدهای از دوره مدرن تاریخ انسان میدانند.[5]
دیمتری لیخاچف مینویسد: «در طول قرنهای متمادی، فلسفه روسیه با ادبیات و شعر ارتباط نزدیک داشت؛ بنابراین، باید در ارتباط با لومونوسوف و درژاوین، تیوتچف و ولادیمیر سولوویف، داستایوفسکی، تولستوی، چرنیشفسکی... مطالعه شود.»[6]